می گویند باید دید ، به شنیده ها اعتباری نیست .

می گویند ما دیده ایم ، شما هم ببینید تا اثرش را دریابید .

می گویند حال و هوایش در دل و روح و جان آدمی اثری دارد

 بس عجیب!

می گویند هر سال به امیدش می مانیم تا بار دیگر ببینیمش.

می گویند مُستهزء را هم درمان کرده ، چه برسد به

عشاق آن دیار ..

 

اما شنیده ای که ؟

می گویند مُشتی خاک است و دیگر هیچ

می گویند حرفی برای گفتن ندارد ! رفتن لازم نیست.

می گویند زمانی جنگ بوده و حالا تمام شده ! رفتن لازم نیست.

 

چقدر تناقض!! به حالشان که می نگری می بینی ،

آن اولی ها دوست، هم فکر و هم مسلکت هستند

و آن دیگری هایش یا آنقدر رفته اند که دیگر سیرش شده اند!

چون یاد دوستان شهیدشان می افتند و ...

یا آنقدر روشن فکر نمای به ظاهر منطقی می باشند

که اینگونه سفرها را عبث می پندارند!

 

مجالی نیست ...

تا دلت را یک دل کنی ، دیگران رفته اند

جالب تر اینجاست که عده ای زمان ِ نظاره به مسافرانش ،

آنقدر شور دارند که چشمانشان بارانی می شود

اما عده ای دیگر می خندند و ...

دیگرانی هم هستند که این رفتن ها را تنها یک سفری برای بازدید وقایع تاریخی می انگارند !!!

 

 

 زمانی این سه دسته ، یک دسته بودند !

 همه همدل و همرنگ ...

 دیگر رنگهایش طاقت ماندن نداشتند

 و به بیگانه ها پناهنده  می  شدند!

 اما ، حالا ... ، جدایی ها دارند ،

 شاید چون آن فراریهای روزهای سخت ،

 حالا بازگشته اند و نوای جدایی سر می دهند . بماند !

 شاید بدانی اینها که راهی شدند به دنبال چه می روند !

 مگر نمی گویند شهید زنده است ؟!

 مگر نه آنست که روحش باید همه جا باشد ؟
 تنها محل شهادتش که نیست ،

 پس این چه رازی است که همچنان سر به مُهر مانده ؟

 شاید آنها که  رفته اند ، زیباتر بفهمند و بگویند !

 ما که نرفته ایم و نه دیده ایم و نه فهمیده ایم  . بماند !

 بهتر است گلایه ها را فرو خورد ،

 شاید گشایشی شود ..