دلتنگی

می دانی به کجا میروم؟

همانجایی که رزمندگان ما با چشم خود تحویل نفوس شهدا توسط فرشتگان را مشاهده می کردند.__شهید آوینی__

 

 

 

 

قصد دل کردم!وقتی دلتنگی نمی ذاره حرفاتو مزه مزه کنی اینطوری می شه.

حالا این من نیستم که می نویسم:

امسال دل هوس جنوب کرده بود.ناجور.

رفتن به قتلگاه شهدا ،کسایی که یه روزهایی تو همین کوچه پس کوچه های شهر ما بزرگ شدن و قد کشیدن و نور چشم عزیزاشون بودن...شاید تنها آرزوی من بود.

شنیده های من از جنوب قابل وصف نبود. توام بودی دووم نمی آوردی.شهدا منو پابست کرده بودن ...و کردن.... نمی شد دل برید و نرفت...

دل آروم نداشت.نمی تونست طاقت بیاره.

رفتن داشت قطعی می شد

امـا....!دعوت نشدم...

حالا وقتی نوشته های بچه هایی رو می خونم که رفتن جنوب... 

تقصیر کی بود؟خودم!...

گر گدا کاهل بود    تقصیر صاحبخانه چیست؟

 

سلام

 

به نام یگانه خالق زیبایی ها

 

 

 

 

 

 

 

 

"سلامِ من به آبی آسمانها به سپیدی دلها به رودها و جنگلها به ابرها و شبنم ها وبه تو

 شاید زود باشد ولی باید گفت از کسی که می آید و از کسی که همه دوست میدارنش شاید دیر باشد اما میگویم زندگی تلخ است بدون او شاید فهمیده باشی از فراق که سخن می گویم ولی به کسی نگو چون دوست میدارم زمزمه ی دلم کسی را نیازارد"

این اولین باریِ که با تو حرف میزنم نمی دونم من و تو میتونیم در حد همین مانیتورِ کوچولو با هم دیگه به نتایج خوبی برسیم یا نه سربسته بگم کارای زیادی باهات دارم البته اگه گوشِ دلت رو به من بدی و حواسِت شیش دونگ به من باشه هستی یا نه؟میخوام همراهم باشی .میخوام از دل بگم از دل یه جَوون از دلِ یکی مثل خودت از چیزی بگم که خیلی ها اونو گمش کردن البته با کمک تو.دُرسته من صاحب این کلبه ام ولی با کمک تو بیشتر به نتیجه میرسم نمیخوام رابطه مون یه طرفه باشه! گفتنیا رو گفتم جواب از تو یادت نره ...منتظرتم راستی یه چیزِ دیگه توی این کلبه ی درویشی چیزی برای پذیرایی پیدا نمیشه جز یک تشکر خشک وخالی اونم واسه اینکه خرجی نداره ازاینکه این کمترین رو قابل دونستی ممنون..."

با شروع وحشت و غبار،خلوت مرا تکان بده /روزهای ابری مرا ، آفتاب ناگهان بده

ای همیشه رو به آفتاب،تشنه ام،طلوع کن،بتاب/دسته دسته روشنی بکار،جُرعه جُرعه آسمان بده

بی خبر چو آیه های نور، در نماز من طلوع کن/پاره پاره دل مرا ، جمع کن، دوباره جان بده

هر شب از میان شعر و دل، تا شروع آسمان ببار/این ترانه دوباره را ، بوی آفتاب و نان بده

از کدام سمت میرسم تا ستاره های دور دست ؟/من غریب این حوالی ام راه را به من نشان بده"

 شعر از: سید محمد هاشمی